دیار قلم

دلنوشته های سید سروش غفاری

دلنوشته های سید سروش غفاری

دیار قلم

سید سروش غفاری
امیدوارم حس خوبی را منتقل کنم تا با لبخند خارج شوید و وقت شریفتان معطل نشود
نظر یادتون نره
www.telegram.me/diarghalam

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۳۷
    کلان
  • ۹ ارديبهشت ۹۵ , ۱۳:۲۲
    سبزی
  • ۷ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۰۰
    گرما
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

چی بگم والا

یه وقتا یه جا تو زندگیت میرسی خیلی عجیبه یه کاری میکنی میمونی تو گل نه میتونی جلو بری نه عقب حتی بغل (چقدر با مزه)اره دیگه اینجوریاست گیر کردملبخند

شاعر بی اعتبار

مرا بازیچه ی خود کردی و دیگر نفهمیدی

دل عاشق چرا بعد از شکستن دردسر دارد

 

شبیه شاعری بی اعتبار از دست تهمت ها

غزل میخواند و فهمیده اشعارش اثر دارد

 

نمیداند چرا بعد از خیانت های پی در پی

نوشتن بهر او حال و هواهایی دگر دارد

 

به ظاهر گفته دل کندم ولی در سینه اش غوغا

چقدر این عشق بی معنی برای او خطر دارد

 

جدایی ها برایت ساده بود اما بدان بانو

دل عاشق ولی بعد از شکستن دردسر دارد

#سروش_غفاری

اول بهمن 94

2:33 بامداد

یا هم نشد

گفته بودی ماندنی عشق اســــــت اول میشویم         

پس چه شد در جدولت نامم که آخر هم نشد

 

عاشق دل خسته بودی من نه آن بازی چه ات          

یا فراموشـــــت شده یا گفته ای این هم نشد

 

نوسترآداموس پیش حـــــــــرف من زانو زده          

هر چه گفتم واقعـی شد، داستان در هم نشد؟

 

4 ماه این گونه رفــــت و من نمردم بی تو باز         

من که تنــــــها تر شدم بانو که تنها هم نشد

 

این دل بشکسته را چـیـنـی رفو هــــــم داده ام          

هر چه میشــــد کرد اما این دلم سرهم نشد

 

من که جز یک جســـــم تو خالی ندارم خلوتی         

خوب میدانـی به زخمم این نمک مرهم نشد

 

راستی گفتم نمک، دیدی نمک دان هم شکست        

یا تو دستت خورد یا انداختــــــی یا هم نشد

 


#سروش_غفاری
23 فروردین 95

سنگ آهن

دل کوهی قدیمی خانه ی من بود
مرا کندند
هزاران مرد محکم با کلنگ تیز
فقط میگفت
برادر مکر آتش را مراقب باش
مرا از کوه آوردند
میانه کوره ای جوشان رها کردند
چه میکردند آدم ها
چه میکردند
...

خود نویس

نوشتن را بهانه میکنم تا روحم را پشت در های بسته ی دهانم حبس نکنم.

که درونم پر شود از زخم های روحی که تمام این سختی ها را با او طی کردم.

چه کنم که تنها قلمم مینویسد.

آب باریکه ی روحی که تشنه ی التیام دست نوازش محبوبیست

که عاشقش باشد.

قطره باران

زیر این باران
بارش این قطره های سرد
بی تردید
من خود را غم انگیز آدمی دل خون صدا کردم
صدا آمد 
صدایی از میان خیسی دستان باران خورده ام آمد
...

دل داده

گوشه ی تنهاییم

وقتی زانو هایم پیشانی ام را میبوسید

در اعماق وجودم

کنار نا کجا اباد خیالم

نوزادی دیدم

که از بدو تولد دل داده بود

از بدو تولد دل داده بودم