قطره باران
زیر این باران
بارش این قطره های سرد
بی تردید
من خود را غم انگیز آدمی دل خون صدا کردم
صدا آمد
صدایی از میان خیسی دستان باران خورده ام آمد
که ای آدم
ببین من قطره ی باران
پر از حال پریشانم
میان چشمه ای در کوه بودم
پاک بودم
دل به دست تکه سنگی صاف هم من داده بودم
بعد چندی
سنگ ها سر خورده و
من هم میان رود
از معشوق دل سنگمم جدا گشتم
میان رود
با سختی
دلی بشکسته را دادم به دست ماهی خوش رو
چقدر احساس خوبه خوب بودن را بغل کردم
ولی دریا
به دریا تا رسیدم
تور ماهیگیر پیر آمد
مرا پس زد و خوش رو ماهی دریای من را برد
پس از آن دل ندارم تا ببندم بر کسی آدم
کمی خود را تکاند
از دست من افتاد
و میدیدم تمام قطره ها یاد دل بشکسته خود را بغل کردند
سر خوردن
تا هم بر زمین خوردن
هم رفتند
هم مردند
میان اینهمه تنها دگر تنها نبودم من
دگر دل خسته ی یکتا نبودم من
منم چون قطره ها خود را تکان دادم
و از بام بلند خانه های پر ز تنهایی
میان آن خیابان های پر تنها زمین خوردم
و هم رفتم
و هم مردم
27 فروردین 95
#سروش_غفاری