شاعر آواره
سید سروش غفاری | چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ق.ظ |
۰ نظر
شاعر شد و با شعر هایش در به در شد
وقتی که اشعارش برایت بی ثمر شد
ژولیده و بی حال و لنگان راه میرفت
یعنی که از احوال خود هم بی خبر شد
کام از لب خونین لیلایش طلب کرد
سهمش ز لب هایت کمی خون جگر شد
زخم سنان و دشنه هم بر سینه اش بود
یعنی برای زخم هایت او سپر شد
با نا امیدی بر لبانش جمله ای داشت
معشوق زیبا روی من هم کور و کر شد
07/06/95
#سروش_غفاری