من در آرزو تو
تو بی خیال از من
خدا رحم کند؛زندگی تلخم را با کدامین قند نوش کنم
#سروش_غفاری
من در آرزو تو
تو بی خیال از من
خدا رحم کند؛زندگی تلخم را با کدامین قند نوش کنم
#سروش_غفاری
به شمارش نفس هایم قسم
گاهی فقط دلم تنگ میشود
انگار بین تنگی دلم و نفس هایم رازیست
که هر دو با هم تنگ میشود
بغضی که راه گلویم را میبندد
سال ها در آغوش محبت میپروراندمش.
گآهی فکر میکنم وقتی کسی نمیخواند برای که بنویسم. روی این حروف بی معنی ضربه بزنم و جملاتی را که از قلب تا مغزم و از مغز تا انگشتانم دیگر حسابی بی معنی شده را روی صفحه وب پهن کنم. چه چیز را ثابت کنم؟همه چیز در لحظه تمام میشود و من مریض گونه پیش را میگیرم که چه شده و هر روز از دنیا جوابی تکراری را میشنوم و حال دیگر میپذیرم راست میگوید. شاید گاهی فقط برای خودم مینویسم.
آری من نیز یاد گرفتم هنگامی که خدایی نکرده گاهی خیالم بخواهد سوی خیالش پر بکشد؛ هنسفری های سفیدم را در گوشم فرو کنم و آهنگ های چرند و بنجل یکسری قهر کرده از خانه را گوش بدهم و پرنده خوش آواز خیالم را قبل از پر کشیدن زود زمین گیر کنم.
پشت این صفحه های لمسی مجازی عجب زندگی های چرندی برای خود ساختیم
گاهی میتوانی در بالا کشیدن بینی از روی حساسیت، نزدیک به طلوع آفتاب عشق را پیدا کنی وقتی به خاطر می آوری آخرین بار که گریه کردی تجربه تلخ درگذشت شوهر خواهرت بود و از آن پس دیگر حس خالی شدن بعد از یک گریه اساسی را تجربه نکردی و حس بالا کشیدن بینی میتواند نزدیک ترین حالت به آن باشد.زیبایی ها گاهی میتواند بسیار کوچک باشد
شآید بتوانم در خیابان های این شهر با دختری که عاشقانه و با تمام وجود دوستش دارم قدم بزنم و بی خیال تمام دنیا شوم وقتی مرا بابا صدا میزند.
دختر نداشته ام را دوست دارم
نوشتن را بهانه میکنم تا روحم را پشت در های بسته ی دهانم حبس نکنم.
که درونم پر شود از زخم های روحی که تمام این سختی ها را با او طی کردم.
چه کنم که تنها قلمم مینویسد.
آب باریکه ی روحی که تشنه ی التیام دست نوازش محبوبیست
که عاشقش باشد.