دیار قلم

دلنوشته های سید سروش غفاری

دلنوشته های سید سروش غفاری

دیار قلم

سید سروش غفاری
امیدوارم حس خوبی را منتقل کنم تا با لبخند خارج شوید و وقت شریفتان معطل نشود
نظر یادتون نره
www.telegram.me/diarghalam

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۳۷
    کلان
  • ۹ ارديبهشت ۹۵ , ۱۳:۲۲
    سبزی
  • ۷ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۰۰
    گرما
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۸ مطلب با موضوع «چند خط حس» ثبت شده است

ارزو

من در آرزو تو 

تو بی خیال از من 

خدا رحم کند؛زندگی تلخم را با کدامین قند نوش کنم

#سروش_غفاری

تنگ

به شمارش نفس هایم قسم

گاهی فقط دلم تنگ میشود

انگار بین تنگی دلم و نفس هایم رازیست 

که هر دو با هم تنگ میشود

بغضی که راه گلویم را میبندد

سال ها در آغوش محبت میپروراندمش.

پاسخ

گآهی فکر میکنم وقتی کسی نمیخواند برای که بنویسم. روی این حروف بی معنی ضربه بزنم و جملاتی را که از قلب تا مغزم و از مغز تا انگشتانم دیگر حسابی بی معنی شده را روی صفحه وب پهن کنم. چه چیز را ثابت کنم؟همه چیز در لحظه تمام میشود و من مریض گونه پیش را میگیرم که چه شده و هر روز از دنیا جوابی تکراری را میشنوم و حال دیگر میپذیرم راست میگوید. شاید گاهی فقط برای خودم مینویسم.

هم رنگ جماعت

آری من نیز یاد گرفتم هنگامی که خدایی نکرده گاهی خیالم بخواهد سوی خیالش پر بکشد؛ هنسفری های سفیدم را در گوشم فرو کنم و آهنگ های چرند و بنجل یکسری قهر کرده از خانه را گوش بدهم و پرنده خوش آواز خیالم را قبل از پر کشیدن زود زمین گیر کنم.

پشت این صفحه های لمسی مجازی عجب زندگی های چرندی برای خود ساختیم

حساسیت

گاهی میتوانی در بالا کشیدن بینی از روی حساسیت، نزدیک به طلوع آفتاب عشق را پیدا کنی وقتی به خاطر می آوری آخرین بار که گریه کردی تجربه تلخ درگذشت شوهر خواهرت بود و از آن پس دیگر حس خالی شدن بعد از یک گریه اساسی را تجربه نکردی و حس بالا کشیدن بینی میتواند نزدیک ترین حالت به آن باشد.زیبایی ها گاهی میتواند بسیار کوچک باشد

شاید

شآید بتوانم در خیابان های این شهر با دختری که عاشقانه و با تمام وجود دوستش دارم قدم بزنم و بی خیال تمام دنیا شوم وقتی مرا بابا صدا میزند.

دختر نداشته ام را دوست دارم

خود نویس

نوشتن را بهانه میکنم تا روحم را پشت در های بسته ی دهانم حبس نکنم.

که درونم پر شود از زخم های روحی که تمام این سختی ها را با او طی کردم.

چه کنم که تنها قلمم مینویسد.

آب باریکه ی روحی که تشنه ی التیام دست نوازش محبوبیست

که عاشقش باشد.

دل داده

گوشه ی تنهاییم

وقتی زانو هایم پیشانی ام را میبوسید

در اعماق وجودم

کنار نا کجا اباد خیالم

نوزادی دیدم

که از بدو تولد دل داده بود

از بدو تولد دل داده بودم