اگر در عالم مستی، تو را پیمانه میخواهم
ملامت کن مرا ساقی، شپش در جیب خود دارم
من از پایان دانشگاه تا حالا همین بودم
حدودا هشت ساله، بعد دانشگاه بیکارم
پ.ن:پیرامون اتمام فرصت شغلی برای دهه شصتی ها
#سروش_غفاری
جا مانده در آن روز ها بودی
در آینه تصویر تاری بود
پشت کمر چاقوی زنجانی
بر سینه ات یک زخم کاری بود
یک شال یزدی بر کف دستت
یک کفش قیصر گونه ی مشتی
در کوچه ها دنبال یک معنی
روی لبت اواز ها دشتی
یک قهوه خانه چای لب سوزش
بر روی لبهایت غزل میخواند
آن چشم های آبی تندت
بر یاد هر بیننده ای میماند
در کوچه های تنگ تو در تو
آن چشم هایت صحنه ای را دید
یک مشت مست بی شرافت را
آن دختری کز ترس مینالید
یک نعره ی مردانه سر دادی
ده مست با تیزی به دنبالت
چاقو کشیدی و رجز خواندی
افتاد مزدوری به چنگالت
یک شیر و یک لشکر به دنبالش
دختر میان کوچه ها گم شد
بعد از هجوم خیل کفتارا
یک شیر خونی سهم مردم شد
#سروش_غفاری
17/06/95
شعر هایی که جابه جا باشد
فعل هایش برو بیا باشد
نه همان دختری که تقوا داشت
دختر از جنس بی حیا باشد
آن پسر های مرد و محکم نه
پسر از نوع بی وفا باشد
پیش مردم فروش خواهد داشت
عشق هایی که در خفا باشد
#سروش_غفاری
10/06/94
باز هم نامه های پنهانی
مینویسم سلام دختر نور
حالتان خوب خرم است آیا
دمتان باشد همچو هرم تنور
بعد از آن قصه ای که میدانید
پیش جمعم ولی کمی پکرم
شده ام خم ولی نمیداند
کسی از ماجرای این کمرم
راستی حال من بدان خوب است
نیست غم جز غم نبود شما
احتمالا اگر خدا طلبید
میروم شب به شب کمی به کما
این اواخر Del ام چه پر کار است
می فشارم پس از همین اثرم
حذف شد کل شعر بی معنیم
حذف شد این لغات بی ثمرم
#سروش_غفاری
شاعر شد و با شعر هایش در به در شد
وقتی که اشعارش برایت بی ثمر شد
ژولیده و بی حال و لنگان راه میرفت
یعنی که از احوال خود هم بی خبر شد
کام از لب خونین لیلایش طلب کرد
سهمش ز لب هایت کمی خون جگر شد
زخم سنان و دشنه هم بر سینه اش بود
یعنی برای زخم هایت او سپر شد
با نا امیدی بر لبانش جمله ای داشت
معشوق زیبا روی من هم کور و کر شد
07/06/95
#سروش_غفاری
از شهد لبت کام گرفتم که بمانی
تا خط بد عشق مرا خوب بخوانی
تا لب به لبت خورد زمینم به هوا رفت
گفتم گلم از حس عجیبم تو بدانی
06/06/95
#سروش_غفاری
حس کرده بودم در نگاهت عشق داری
یا لااقل در حرف هایت عشق داری
جا خوردم از قلبی که زیر پایت افتاد
با این لگد ها با قساوت عشق داری؟
06/06/95
#سروش_غفاری
من از دشمن برای کشورم برجام میگیرم
و گاهی اندکی از روسیه من وام میگیرم
درسته هشت ملیون آدم بیکاره در کشور
من از چین جنس نا مرغوب و نافرجام میگیرم
تمام پتروشیمیها اگر تعطیل شد خوبه
شنیدم مشتری گفته که نفت خام میگیرم
شعارم میدهم یک روزه کار مشکلا حله
برای رای گیری های بعدی نام میگیرم
چه فرقی میکند شاعر نباید دولتی باشد
روم میخانه و از ساقیانم جام میگیرم
05/06/95
#سروش_غفاری
فکر هایم کلام میخواهد
شعر هایم قوام میخواهد
پس چرا شعر نیم پز گویم
کی دلش کیک خام میخواهد؟
03/06/95
#سروش_غفاری
باز هم شب شد و من و گوشی
باز هم اضطراب و خاموشی
باز هم سر به مرز بی هوشی
گوشه ی چشم من کمی تر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
پشت این صفحه ی پر از اعجاز
تا سحر هر دو چشم هایم باز
در خیالم پریدن و پرواز
گوش هایم به هر صدا کر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
عشق را بی صدا بغل کردم
دین و دل را به پاش حل کردم
کام او را پر از عسل کردم
گاز زد چهره ام مکدر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
شعر خواندم به شعر ها خندید
گریه کردم به اشک ها خندید
درد دیدم به درد ها خندید
حیف عمری که پیش او سر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
02/06/95
#سروش_غفاری