دیار قلم

دلنوشته های سید سروش غفاری

دلنوشته های سید سروش غفاری

دیار قلم

سید سروش غفاری
امیدوارم حس خوبی را منتقل کنم تا با لبخند خارج شوید و وقت شریفتان معطل نشود
نظر یادتون نره
www.telegram.me/diarghalam

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۳۷
    کلان
  • ۹ ارديبهشت ۹۵ , ۱۳:۲۲
    سبزی
  • ۷ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۰۰
    گرما
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

میدان انقلاب


 

در کشوری گذشته ز دالان انقلاب

کوشند افسران نگهبان انقلاب

 

 در روزه ی سکوت که خاموش و ساکتند
این کاروان ساده ی یاران انقلاب
 
از آستین خود به چه جایی رسیده بود
جایی میانه خس خس ماران انقلاب
 
میشد نظاره کرد غم و درد و اشک را
در چهره ی حماسی خندان انقلاب

 

یک راه ساده شد همه ی آن تلاش ها
تهران،ولیعصر، خیابان انقلاب

 

#سروش_غفاری

عشق مجازی

ای غرق تمنای تو این pm خسته
ای کرده مرا راهی این pv بسته

 

یا کرده بلاکم که نبینم رخ ماهش
یا داده به من یک تل قلابی و جسته

 

گه نرمی و آب از لب و لوچم بدوانی
گه میخوره دندان منه ساده به هسته

 

دیروز که دستم پی WiFi free بود
هر کس که مرا دید به من گفته خجسته

 

حالا که مرا کرده بلاک این گل زیبا
آن خنجر از پشت رسیدست به دسته

 

لعنت به نت و عاشقی و عشق و جوانی
پاسخ به تمام غزلم finger شصته
29/05/95

من مرده

شب ها میانِ چشم هایم آب می افتد
وقتی که رویِ دفترم مهتاب می افتد

 

شب نیمه را هم زیر پاهایش لگد کرده
هر شب چرا از چشم هایم خواب می افتد؟

 

گیسوی تو در باد زیبا تر شده اما
من ماهی ام کنجِ لبم قلاب می افتد

 

فرقی ندارد تنگ و دریا خوب میدانی
عاشق که باشی عمر در تالاب می افتد

 

من خوب بالا رفته بودم مثل یک کودک
تا اوج رفته اخرش از تاب می افتد

 

فرقی ندارد نرم یا محکم برای من
این چینیِ تنهاییِ بی تاب می افتد

 

چینی و تنهایی و نرمی لااقل شاعر
یاد نوا های دل سهراب می افتد

 

یک روز با رمان مشکی عکس زیبایی
از این جوانی های من در قاب می افتد

26/05/95

خوب بودن ها

فراموشم شده احساسِ خوبِ خوب بودن ها
فراموشم شده بین همه محبوب بودن ها 

  

همان احساسِ دل بستن به آن تنهای آن بالا
فراموشم شده دل پاکی و محجوب بودن ها
 
و شاید چون درونم را پلیدی ها بغل کرده
فراموشم شده اخلاص ها مرغوب بودن ها

  

کنار حوض در صحنی من و عشق و مکبر ها
فراموشم شده حسِ وضو مرطوب بودن ها

  

مرا آباد میخواهد خدا، حالا خلاصم کن
خلاصم کن مرا از این منِ مخروب بودن ها
 
#سروش_غفاری

ارزو

من در آرزو تو 

تو بی خیال از من 

خدا رحم کند؛زندگی تلخم را با کدامین قند نوش کنم

#سروش_غفاری

تنگ

به شمارش نفس هایم قسم

گاهی فقط دلم تنگ میشود

انگار بین تنگی دلم و نفس هایم رازیست 

که هر دو با هم تنگ میشود

بغضی که راه گلویم را میبندد

سال ها در آغوش محبت میپروراندمش.

پاسخ

گآهی فکر میکنم وقتی کسی نمیخواند برای که بنویسم. روی این حروف بی معنی ضربه بزنم و جملاتی را که از قلب تا مغزم و از مغز تا انگشتانم دیگر حسابی بی معنی شده را روی صفحه وب پهن کنم. چه چیز را ثابت کنم؟همه چیز در لحظه تمام میشود و من مریض گونه پیش را میگیرم که چه شده و هر روز از دنیا جوابی تکراری را میشنوم و حال دیگر میپذیرم راست میگوید. شاید گاهی فقط برای خودم مینویسم.

هدیه

لذت لمس شن های نرم ساحل با پاهایی خسته از دویدن.

شنیدن صدای موج های کوچک دریای آرام.

نگاه به سکه طلایی که آرام آرام پشت خط افق قرمز میشود و آسمان را به ماه میسپارد.

شاید زندگی همین لحظه هایی است که میگذرد.

هرچه میخواهد بشود. من کسانی را دارم که لبخند را به من هدیه میدهند.

کلان

تا به حال اینقدر مصیبت کلان را نکشیده بودم.از همین اول که شروع شده انتهایش درد آور می نمایند. هرچند من با آن کنارم می آیم و راحت آن را درک میکنم اما مصیبت کلان واقعا کلان است حتی اگر او را بفهمی. هیچ دانشجویی نمیخواهد در آخرین هفته دانشگاه در انتهای روز از ساعت چهار ظهر تا هشت شب و شاید حتی بیشتر در این گرما به کلاس جبرانی اقتصاد کلان بیاید.

Backspace--->

دوستشون دارم چرندیاتم رو بعد نوشتن سریع پاک میکنند