شعر هایی که جابه جا باشد
فعل هایش برو بیا باشد
نه همان دختری که تقوا داشت
دختر از جنس بی حیا باشد
آن پسر های مرد و محکم نه
پسر از نوع بی وفا باشد
پیش مردم فروش خواهد داشت
عشق هایی که در خفا باشد
#سروش_غفاری
10/06/94
شعر هایی که جابه جا باشد
فعل هایش برو بیا باشد
نه همان دختری که تقوا داشت
دختر از جنس بی حیا باشد
آن پسر های مرد و محکم نه
پسر از نوع بی وفا باشد
پیش مردم فروش خواهد داشت
عشق هایی که در خفا باشد
#سروش_غفاری
10/06/94
باز هم نامه های پنهانی
مینویسم سلام دختر نور
حالتان خوب خرم است آیا
دمتان باشد همچو هرم تنور
بعد از آن قصه ای که میدانید
پیش جمعم ولی کمی پکرم
شده ام خم ولی نمیداند
کسی از ماجرای این کمرم
راستی حال من بدان خوب است
نیست غم جز غم نبود شما
احتمالا اگر خدا طلبید
میروم شب به شب کمی به کما
این اواخر Del ام چه پر کار است
می فشارم پس از همین اثرم
حذف شد کل شعر بی معنیم
حذف شد این لغات بی ثمرم
#سروش_غفاری
شاعر شد و با شعر هایش در به در شد
وقتی که اشعارش برایت بی ثمر شد
ژولیده و بی حال و لنگان راه میرفت
یعنی که از احوال خود هم بی خبر شد
کام از لب خونین لیلایش طلب کرد
سهمش ز لب هایت کمی خون جگر شد
زخم سنان و دشنه هم بر سینه اش بود
یعنی برای زخم هایت او سپر شد
با نا امیدی بر لبانش جمله ای داشت
معشوق زیبا روی من هم کور و کر شد
07/06/95
#سروش_غفاری
حس کرده بودم در نگاهت عشق داری
یا لااقل در حرف هایت عشق داری
جا خوردم از قلبی که زیر پایت افتاد
با این لگد ها با قساوت عشق داری؟
06/06/95
#سروش_غفاری
من از دشمن برای کشورم برجام میگیرم
و گاهی اندکی از روسیه من وام میگیرم
درسته هشت ملیون آدم بیکاره در کشور
من از چین جنس نا مرغوب و نافرجام میگیرم
تمام پتروشیمیها اگر تعطیل شد خوبه
شنیدم مشتری گفته که نفت خام میگیرم
شعارم میدهم یک روزه کار مشکلا حله
برای رای گیری های بعدی نام میگیرم
چه فرقی میکند شاعر نباید دولتی باشد
روم میخانه و از ساقیانم جام میگیرم
05/06/95
#سروش_غفاری
باز هم شب شد و من و گوشی
باز هم اضطراب و خاموشی
باز هم سر به مرز بی هوشی
گوشه ی چشم من کمی تر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
پشت این صفحه ی پر از اعجاز
تا سحر هر دو چشم هایم باز
در خیالم پریدن و پرواز
گوش هایم به هر صدا کر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
عشق را بی صدا بغل کردم
دین و دل را به پاش حل کردم
کام او را پر از عسل کردم
گاز زد چهره ام مکدر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
شعر خواندم به شعر ها خندید
گریه کردم به اشک ها خندید
درد دیدم به درد ها خندید
حیف عمری که پیش او سر شد
منم آن هدهدی که بی پر شد
02/06/95
#سروش_غفاری
ای غرق تمنای تو این pm خسته
ای کرده مرا راهی این pv بسته
یا کرده بلاکم که نبینم رخ ماهش
یا داده به من یک تل قلابی و جسته
گه نرمی و آب از لب و لوچم بدوانی
گه میخوره دندان منه ساده به هسته
دیروز که دستم پی WiFi free بود
هر کس که مرا دید به من گفته خجسته
حالا که مرا کرده بلاک این گل زیبا
آن خنجر از پشت رسیدست به دسته
لعنت به نت و عاشقی و عشق و جوانی
پاسخ به تمام غزلم finger شصته
29/05/95
شب ها میانِ چشم هایم آب می افتد
وقتی که رویِ دفترم مهتاب می افتد
شب نیمه را هم زیر پاهایش لگد کرده
هر شب چرا از چشم هایم خواب می افتد؟
گیسوی تو در باد زیبا تر شده اما
من ماهی ام کنجِ لبم قلاب می افتد
فرقی ندارد تنگ و دریا خوب میدانی
عاشق که باشی عمر در تالاب می افتد
من خوب بالا رفته بودم مثل یک کودک
تا اوج رفته اخرش از تاب می افتد
فرقی ندارد نرم یا محکم برای من
این چینیِ تنهاییِ بی تاب می افتد
چینی و تنهایی و نرمی لااقل شاعر
یاد نوا های دل سهراب می افتد
یک روز با رمان مشکی عکس زیبایی
از این جوانی های من در قاب می افتد
26/05/95
فراموشم شده احساسِ خوبِ خوب بودن ها
فراموشم شده بین همه محبوب بودن ها
همان احساسِ دل بستن به آن تنهای آن بالا
فراموشم شده دل پاکی و محجوب بودن ها
و شاید چون درونم را پلیدی ها بغل کرده
فراموشم شده اخلاص ها مرغوب بودن ها
کنار حوض در صحنی من و عشق و مکبر ها
فراموشم شده حسِ وضو مرطوب بودن ها
مرا آباد میخواهد خدا، حالا خلاصم کن
خلاصم کن مرا از این منِ مخروب بودن ها
#سروش_غفاری
شب ها غزل نوشتم و تا صبح خواندمش
نفرین به من که ساده دلم را شکاندمش
من خود به راه پر خطر عشق پا زدم
پس قصه را به دست خود اینجا کشاندمش
وقتی که گرد و خاک شکستن به دل نشست
دل را به ضرب چوب، حسابی تکاندمش
منطق نمیشناخت دل عاشق ولی ببین
با چوب تر به کرسی منطق نشاندمش
حرفم تمام، قصه شعرم به سر رسید
زاغی دلش گرفت، به منزل رساندمش
#سروش_غفاری
4 اردیبهشت 95