شهید امر به معروف
سید سروش غفاری | جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ |
۰ نظر
جا مانده در آن روز ها بودی
در آینه تصویر تاری بود
پشت کمر چاقوی زنجانی
بر سینه ات یک زخم کاری بود
یک شال یزدی بر کف دستت
یک کفش قیصر گونه ی مشتی
در کوچه ها دنبال یک معنی
روی لبت اواز ها دشتی
یک قهوه خانه چای لب سوزش
بر روی لبهایت غزل میخواند
آن چشم های آبی تندت
بر یاد هر بیننده ای میماند
در کوچه های تنگ تو در تو
آن چشم هایت صحنه ای را دید
یک مشت مست بی شرافت را
آن دختری کز ترس مینالید
یک نعره ی مردانه سر دادی
ده مست با تیزی به دنبالت
چاقو کشیدی و رجز خواندی
افتاد مزدوری به چنگالت
یک شیر و یک لشکر به دنبالش
دختر میان کوچه ها گم شد
بعد از هجوم خیل کفتارا
یک شیر خونی سهم مردم شد
#سروش_غفاری
17/06/95