دیار قلم

دلنوشته های سید سروش غفاری

دلنوشته های سید سروش غفاری

دیار قلم

سید سروش غفاری
امیدوارم حس خوبی را منتقل کنم تا با لبخند خارج شوید و وقت شریفتان معطل نشود
نظر یادتون نره
www.telegram.me/diarghalam

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۳۷
    کلان
  • ۹ ارديبهشت ۹۵ , ۱۳:۲۲
    سبزی
  • ۷ ارديبهشت ۹۵ , ۱۶:۰۰
    گرما
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

من مرده

شب ها میانِ چشم هایم آب می افتد
وقتی که رویِ دفترم مهتاب می افتد

 

شب نیمه را هم زیر پاهایش لگد کرده
هر شب چرا از چشم هایم خواب می افتد؟

 

گیسوی تو در باد زیبا تر شده اما
من ماهی ام کنجِ لبم قلاب می افتد

 

فرقی ندارد تنگ و دریا خوب میدانی
عاشق که باشی عمر در تالاب می افتد

 

من خوب بالا رفته بودم مثل یک کودک
تا اوج رفته اخرش از تاب می افتد

 

فرقی ندارد نرم یا محکم برای من
این چینیِ تنهاییِ بی تاب می افتد

 

چینی و تنهایی و نرمی لااقل شاعر
یاد نوا های دل سهراب می افتد

 

یک روز با رمان مشکی عکس زیبایی
از این جوانی های من در قاب می افتد

26/05/95

خوب بودن ها

فراموشم شده احساسِ خوبِ خوب بودن ها
فراموشم شده بین همه محبوب بودن ها 

  

همان احساسِ دل بستن به آن تنهای آن بالا
فراموشم شده دل پاکی و محجوب بودن ها
 
و شاید چون درونم را پلیدی ها بغل کرده
فراموشم شده اخلاص ها مرغوب بودن ها

  

کنار حوض در صحنی من و عشق و مکبر ها
فراموشم شده حسِ وضو مرطوب بودن ها

  

مرا آباد میخواهد خدا، حالا خلاصم کن
خلاصم کن مرا از این منِ مخروب بودن ها
 
#سروش_غفاری

قطره باران

زیر این باران
بارش این قطره های سرد
بی تردید
من خود را غم انگیز آدمی دل خون صدا کردم
صدا آمد 
صدایی از میان خیسی دستان باران خورده ام آمد
...