شب ها غزل نوشتم و تا صبح خواندمش
نفرین به من که ساده دلم را شکاندمش
من خود به راه پر خطر عشق پا زدم
پس قصه را به دست خود اینجا کشاندمش
وقتی که گرد و خاک شکستن به دل نشست
دل را به ضرب چوب، حسابی تکاندمش
منطق نمیشناخت دل عاشق ولی ببین
با چوب تر به کرسی منطق نشاندمش
حرفم تمام، قصه شعرم به سر رسید
زاغی دلش گرفت، به منزل رساندمش
#سروش_غفاری
4 اردیبهشت 95