یادش به خیر
خوب یادمه، یه وصیتنامه نوشته بودم و کلی سعی کرده بودم تاثیرگذار باشه.
یه شعر هم نسبت به اون حال و هوا تو جیبم گذاشته بودم: "یاد امام و شهدا دل و..."انگاری که زمان جنگه و منم مثل داییم و عموم دارم میرم جبهه، اما من کجا و اونا کجا، خلاصه چفیم رو برداشتم با یه ساک دستی رفتم محل اعزام. مگه چند سالم بود؟ پونزده_شونزده سال، هرچند بقیه هم سفر هام حال منو نداشتن. اولین و تا حالا آخرین باری بود که میرفتم منطقه جنگی. یه دفترچه هم درست کرده بودم که توش یادگاری های جنوب رو بنویسم.دو کوهه، شلمچه، گردان تخریب و ... عجب حال و هوایی بود. کاش اون روز ها برگرده، اون صدای قطار،اون افتاب داغ،اون گل های وسط بیابون،اون فلافلی ها با گاری،اون دل صاف و بی دغدغه ...
#سروش_غفاری